http://shabomahtab.ParsiBlog.comشراب فرقتParsiBlog.com ATOM GeneratorThu, 28 Mar 2024 20:52:01 GMTكوهسار10110tag:shabomahtab.ParsiBlog.com/Posts/22/%d8%af%d9%84+%d9%85%d9%86/Sat, 06 Apr 2013 23:27:00 GMTدل من<div dir='rtl'><p><span style="font-size: small;">ديدي دل من چه شد؟ ديدي هرچه در اين دنياست ثباتي ندارد؟ ديدي اگر ظالم نباشي چه بر سرت مي آيد؟ ديدي اگر ساده باش<span style="font-size: small;">ي </span>به دست گرگ هايي از تبار قابيل دريده خواهي شد؟ ديدي تزاحم عالم ماده چه مي کند؟ ديدي اگر کمي پاي عقل را محکم نگذاري کسي در برابر عشقت پاسخ گو نخواهد بود؟ ديدي زخم ها از حسابگري هاست؟ ديدي قانون جنگل را؟ديدي اشک هاي بي گناهاني از تبار انسان را؟ ديدي به جبر زور سلطنت دنيا چه ها مي شود کرد؟ ديدي دنيا ظرفيت قلب عشاق ندارد؟ ديدي پاک و ساده بودن پاسخي جز حسرت ندارد؟<br /></span></p><br><p><span style="font-size: small;">پس قدري فقط قدري آرام بگير اي دل بيچاره و صبور من.اگر فقط قدري آرام بگيري خوشحال خواهم بود.ببخش که بر تو رنجه مي سازم. خواستم ارامت کنم براي هميشه،خواستم تورا به حجله مرگ رهسپارکنم، نشد،نتوانستم.پس کم بي تابي کن. کم برچشمان من شورش کن و آن ها را به اشک سيراب.آرام بگير خودت کم تکه تکه اي،بر روح رنج کشيده ام رحم کن.اي دل صادق من.<br /></span></p></div>كوهسارtag:shabomahtab.ParsiBlog.com/Posts/20/%d8%af%d8%b1%d9%8a%d8%ba%d8%a7/Thu, 28 Mar 2013 12:19:00 GMTدريغا<div dir='rtl'><table id="poem_table" style="text-align: right; width: 521px; height: 644px;" border="0" cellspacing="0" cellpadding="0"><br><tbody><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">ندارد درد من درمان دريغا </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">بماندم بي سر و سامان دريغا </span></td><br></tr><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">درين حيرت فلک ها نيز دير است </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">که مي‌گردند سرگردان دريغا </span></td><br></tr><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">درين دشواري ره جان من شد </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">که راهي نيست بس آسان دريغا </span></td><br></tr><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">فرو ماندم درين راه خطرناک </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">چنين واله چنين حيران دريغا </span></td><br></tr><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">رهي بس دور مي‌بينم من اين راه </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">نه سر پيدا و نه پايان دريغا </span></td><br></tr><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">ز رنج تشنگي مردم به زاري </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">جهان پر چشمه‌ي حيوان دريغا </span></td><br></tr><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">چو نه جانان بخواهد ماند نه جان </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">ز جان دردا و از جانان دريغا </span></td><br></tr><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">اگر سنگي نه اي بنيوش آخر </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">ز يک‌يک سنگ گورستان دريغا </span></td><br></tr><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">عزيزان جهان را بين به يک راه </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">همه با خاک ره يکسان دريغا </span></td><br></tr><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">ببين تا بر سر خاک عزيزان </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">چگونه ابر شد گريان دريغا </span></td><br></tr><br><tr><br><td class="poem" width="50%" height="20" align="justify"><span style="font-size: medium;">مگر جان‌هاي ايشان ابر بوده است </span></td><br><td class="poem" width="50%" align="justify"><span style="font-size: medium;">که مي‌بارند چون باران دريغا </span></td><br></tr><br></tbody><br></table></div>كوهسارtag:shabomahtab.ParsiBlog.com/Posts/19/%d8%b9%d8%b4%d9%82/Tue, 05 Mar 2013 19:04:00 GMTعشق<div dir='rtl'><p><span style="font-size: medium;">تاز ه فهميدم که عشق جرات و جسارت مي خواد. دوست داشتن شهامت مي خواد .بايد بتوني دوست بداري بايد بتوني ريسک فراق رو داشته باشي .بايد بتوني زندگي خودت رو ببخشي. عشق خوبه . دوست داشتن خوبه به هر نوعش که باشه . حداقلش اينه که نمي ذاره تو برا خودت باشي ،خودخواه باشي خودت رو نگاه کني. شعله هاي عاطفه و انسانيت رو در قلبت بيدار مي کنه . رقت قلب مي ده و اگه انسان خدا جويي باشي تو رو به مبدات و به ريشه حياتت نزديک تر مي کنه. به اعتقاد من بدترين ظالمان تاريخ اون هايي هستند که نتونستن رقت قلب داشته باشن، نتونستن جز مطامع نفساني خودشون به چيز ديگه اي بيانديشن.عشق جدات مي کنه ؛از خودت، از خواسته هات ،از جذبه هاو کشش هاي جسماني ات.</span></p>
<br><p><span style="font-size: medium;">اما روايتي داريم که مي گه شرف المکان بالمکين . من هم مي گويم شرف العاشق بالمعشوق . انگار تو اين درجات عشق هر کي محبوبش بزرگ تر و والاتر باشه عشقش هم از درجه کمال بيشتري برخورداره. معشوق گاهي «شيرينه» به آن وصف زيبايي و گاهي ساقي ساده اي بيش نيست گاهي از حصار ماده بيرون رفته و شکل انتزاعي به خودش مي گيره .برا بعضي ها مي شه قدرت برا بعضي ها مي شه غرور برا بعضي ها مي شه خدا. اما انگار عشق به خدا دست گرمي مي خواد بايد از پايين پايينا شروع کني بايد اول از اغوش مادر آزموده بشي. بايد به لالايي مادر وابسته بشي بايد.... والا دليلي نداشت که دنيا مارو به عشق ها و محبت ها و دوست داشتن ها دعوت کنه. دليلي نداشت با وجود خدا دل بديم و خيلي چيز ها غير از خودش رو دوست داشته باشيم. خدا خوب مي داند چه مي کند.</span></p></div>كوهسارtag:shabomahtab.ParsiBlog.com/Posts/18/%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%d9%8a+%d8%b1%d9%8a%d8%a7%d9%83%d8%a7%d8%b1%d8%a7%d9%86%d9%87/Tue, 05 Mar 2013 18:44:00 GMTزندگي رياكارانه<div dir='rtl'><p style="padding-left: 30px;"><span style="font-family: arial,helvetica,sans-serif;"> <span style="font-size: large;"><span style="font-size: medium;">کاش بفهميم با خودمان چه مي کنيم. اخه يکي نيست بگه استاد من، بزرگوار ،نمي گي اين گونه ازاصالت زندگي هايدگري مي گي،و اون موقع مي زني به در زندگي رياکارانه،آدم تحمل نمي کنه.نه اينکه بخواد رد کنه.وقتي با خودش مقايسه مي کنه و مي بيني گرفتار همين زندگيه از خودش بدش مي اد. از تموم انچه که اون رو به اين زندگي مجبور کردن.از تمام انتظاراتي که ازت مي خوان خودت نباشي و اونچه که اونا از تو توقع دارن باشي. گاهي وقتا ادم خودش مشکلي نداره. واقعا خودش براش خيلي از مسائل حل شده است اما اين جامعه است که اونقدر به ادم فشار مي اره تا طرف تصميمي مي گيره که 180 درجه مخالفه اون چيزيه که مي خواست عمل کنه.همين جامعه که اينقدر خودمونو براش مي کشيم تا مثلا چهره اي مقبول از خودمون بهش ارائه بديم.کافيه يه نفر اين وسط پاشه و بخواد حرف جديدي ،سنت نويني و يا مشرب تازه اي رو علم کنه و در برابرکژي ها بايسته .واي؛ اونوقته که اون بدبخت به انواع و اقسام توهين ها،تهمت ها ،و حتي صدمات جسمي که منجر به کشتنش مي شه دچار مي شه. اين حرف اعتباري داره به عمق و عظمت سيطره تاريخ. <span dir="rtl"><span style="color: #000000;"> اما بعد از اين به اصطلاح قانون شکنان و عصيانگران دسته دسته عوام رو و ازهمه مهمتر مدعياني که تمام سير اون تفکر مبنايي و اوليه رو به نام خودشون ثبت کردن ،مي بيني که به اون سمت مي رن. به اعتقاد برخي احمق اون کسيه که در اين جابه جايي تفکرات و مشرب ها خودش رو قرباني کنه .</span></span> در نتيجه اون که مي فهمه،اون که بيشتر از بقيه حاليشه و به صحت اون تفکر جديد اعتقاد داره تصميم به زندگي ريا کارانه مي گيره .گاهي اين زندگي در محدوده کوچکي از جامعه رشد مي کنه . اين طبيعيه و در همه جوامع وجود داره . واي به حال اون وقتي که گستردگيش سطح وسيعي از جامعه رو پوشش بده. <span style="color: #000000;">آنوقت هست که ديگه اعتماد از اون جامعه سلب مي شه و ديگه نمي شه به هيچ رفتار سخن و برخوردي مگر از منظر قانوني به ديده اعتبار نگاه کرد . </span></span></span></span></p>
<br><p> </p></div>كوهسارtag:shabomahtab.ParsiBlog.com/Posts/17/%d8%aa%d8%a7%da%a9%d8%b3%d9%8a+%d8%b1%d8%a7%d9%86+%d9%87%d8%a7+%d8%a8%d9%87+%d8%a8%d9%87%d8%b4%d8%aa+%d9%85%d9%8a+%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%d8%9f/Wed, 24 Oct 2012 00:06:00 GMTتاکسي ران ها به بهشت مي روند؟<div dir='rtl'><p> </p><br><p align="center">تاکسي رانها به بهشت مي روند؟</p><br><p align="center"> </p><br><p>در مورد سيستم حمل ونقل عمومي هميشه بحث سخن هاي زيادي وجود داشته است .</p><br><p>ناگفته نماند هستند رانندگاني که بر مال حلال تقيدي مصرانه دارند وآن قدر مي دانند که در اجتماع وظيفه غير قابل انکاري بر عهده دارند.</p><br><p> </p><br><p>اما اين بار روي سخنم در موردرانندگان تاکسي هاست البته منظور نظر من آن دسته از رانندگاني است که بدون هيچ گونه تعهد و تقيدي آن گونه که بخواهند با مسافر برخورد مي کنند.</p><br><p>فارغ از آن که پول هاي حرام را وارد زندگي خود کرده آن وقت از درد زندگي مي نالند البته اگر به آثار حق الناس در زندگي دنيوي ارادتي وجود داشته باشد.</p><br><p>مسير کتابخانه را را تقريبا نا آشنا بودم به راننده تاکسي دوبار سپردم که مرا روبروي کتابخانه پياده کنم وياد آور شدم که بنده مسير را نمي شناسم بعد از مدتي احساس کردم به طور کامل آن مسير دور شده ام وقتي به او گفتم در جواب فقط پاسخ داد فراموش کردم ببخشيد و کرايه اي بيش از آن چه حقش بود دريافت کرد</p><br><p>دست آخر مجبور شدم همه راهو پياده برگردم تو هواي گرم با دهان روزه.</p><br><p>اين مسئله براي ما جا افتاده که اگر کرايه تاکسي راني بنابر نرخ تاکسيراني 625 تومان است ما آن را 650 پرداخت کنيم.</p><br><p>بماند که چند درصد از مسافرين از اين مسئله راضيند. اين انبوه تومان هاي کم ارزش هاي چه بلايي سر خورنده اش مي آورد البته اگر با وزنه فقه سنجيده بشه.</p><br><p>بماند مسئله تاکسي متر؛ راستي کاربرد اين تاکسي متر چيه؟</p><br><p>آيا نيازمند يک بيان کاذب فرهنگ اجتماعي خاصي بوديم؟</p><br><p>هر چي هست داره تو تاکسي ها خاک مي خوره نه باد مي خوره.</p><br><p>ميگن يکي از کارکرداش اينه که رقم کرايه بر مبناي کيلومتر طي شده محاسبه مي شه . البته مي گن.گيريم محاسبه هم شد يعني راننده برا خودش رقم رو گرد نمي کنه و مثلا 920 تومان را 1000 بگه ؟</p><br><p> </p><br><p>بگذريم ؛</p><br><p>سوال اساسي اينجاست :</p><br><p>تاکسي ران ها به بهشت مي روند؟</p><br><p> </p><br><p> </p></div>كوهسارtag:shabomahtab.ParsiBlog.com/Posts/16/%d8%ac%d9%86%d9%8a%d8%a7%d8%aa+%d9%8a%d9%87%d9%88%d8%af/Sat, 22 Sep 2007 13:58:00 GMTجنيات يهود<div dir='rtl'><TABLE cellSpacing=0 cellPadding=0 width="100%" border=0>
<br><TBODY>
<br><TR>
<br><TD style="FONT-SIZE: 10pt; COLOR: #ffffff; FONT-FAMILY: Arial" width="11%" bgColor=#899bb4><A href="http://www.yahood.net/Book/baziche/11.htm"><FONT color=#000000 size=3></FONT></A></TD>
<br><TD style="FONT-SIZE: 13pt; COLOR: #ffffff; FONT-FAMILY: Arial" align=middle width="72%" bgColor=#899bb4><FONT size=3></FONT></TD>
<br><TD style="FONT-SIZE: 10pt; COLOR: #ffffff; FONT-FAMILY: Arial" align=left width="14%" bgColor=#899bb4></TD></TR>
<br><TR>
<br><TD style="FONT-SIZE: 10pt; FONT-FAMILY: Tahoma" bgColor=#b7c2d1 colSpan=3>
<br><P><FONT size=3>سلام </FONT></P>
<br><P><FONT size=3>به لطف خدا بعد از مدتي وقفه دوباره اومدم اين بار به مناسبت روز قدس مطالبي رو از جنايات يهود آماده كردم اگر خدا بخواهد در قسمت هاي بعدي به معرفي اين قوم جايگاه آنها در دنياي كنوني و ارتباطشان با مباحث مهدويت مي پردازم</FONT></P>
<br><P align=right><FONT size=3>بسمه تعالي<BR><BR>يهود مادامى كه خود را ملّت برگزيده خداوند و بقيّه را حيوانات انسان نما مىدانند، از ارتكاب هيچ جرم و جنايتى مضايقه نكرده، به هر عمل ناشايست و خطرناكى دست مىزنند بنا بر اين نبايد تعجب كنيم وقتى بشنويم كه يهود داراى دو عيد مقدّس است كه اين عيدها بدون تناول خون تمام نمىشود:<BR><BR>اول ـ عيد يوريم در مارس Purim<BR><BR>دوم ـ عيد فصح در آپريل(1)Passover هر ساله افراد زيادى قربانى اين دو عيد (مقدّس) مىشوند براى نمونه به اين رويداد توجّه فرمائيد: <BR><BR>بطورى كه همه روزنامهها نوشتند: روز چهار شنبه سال1840م، كشيش ايتاليائى آقاى اپ، فرانسوا، انطون توما به اتفاق خدمتكار خود ابراهيم از خانه بيرون آمده و ناپديد مىشوند.<BR><BR>پس از تحقيق و جستجوى بسيارى كه از طرف ملّت و دولت شروع شد معلوم مىشود كه كشيش بيچاره بدست يهود به قتل رسيده است.<BR><BR>سليمان سرتراش كه يكى از متّهمين بود، در اعترافات خويش چنين اظهار داشت: نيم ساعت از مغرب گذشته بود كه خدمتكار داود هرارى وارد شده و درخواست كرد كه فورا خود را به خانه داود برسانم، من هم فورا خود را به منزل او رساندم، در آنجا هارون هرارى، اسحاق هرارى، يوسف هرارى، يوسف لينيوده، خاخام موسى ابوالعافيه، خاخام موسى بخوريودامسلونكى و داود هرارى (صاحب خانه) را ديدم كه جمع بودند من به مجرد آن كه وارد منزل شدم و كشيش (توما) را دست و پا بسته ديدم، فهميدم براى چه مرا احضار كردند.<BR><BR>خلاصه، پس از آن كه من وارد شدم، درهاى منزل بسته و طشت بزرگى حاضر نمودند و از من خواهش كردند كه او را بكشم، ولى من امتناع كردم.<BR><BR>داود گفت: پس تو و بقيّه، سرش را بر طشت نگه داريد، تا ما كارش را يكسره كنيم.<BR><BR>در اين وقت كشيش را پيش آورده، محكم بر زمينش زده و بىآنكه قطرهاى از خونش بر زمين بچكد سرش را از بدن جدا كردند.<BR><BR>بعدا جسد بىجان او را به انبار برده و با هيزم آتش زديم.<BR><BR>سپس جسد او را قطعه قطعه كرديم و در كيسههاى بزرگى جاى داده و در صرّافى واقع در اوّل خيابان يهود دفن نموديم.<BR><BR>مأموريتمان كه تمام شد، به ابراهيم خادم كشيش وعده دادند كه اگر اين سرّ را براى كسى فاش نكند، او را از مال خود داماد خواهند كرد.<BR><BR>بازپرس سؤال كرد:<BR><BR>ـ استخوانهايش را چه كرديد؟<BR><BR>ـ با دسته هاونگ! خورد كرديم!<BR><BR>ـ سرش را چه كرديد؟<BR><BR>ـ با دسته هاونگ! خورد كرديم!<BR><BR>ـ رودههايش را چه كرديد؟<BR><BR>ـ آنها را قطعه، قطعه كرده و در يكى از صرّافيهاى نزديك دفن نموديم!<BR><BR>آنگاه بازپرس رو به اسحاق هرارى كرده و سؤال نمود:<BR><BR>ـ آيا به اعترافات (سليمان) اعتراض داريد؟<BR><BR>ـ آنچه (سليمان) مىگويد صحيح است، ولى شما نمىتوانيد اين عمل را جرم حساب كنيد، زيرا يكى از مراسم مذهبى ما در اين عيد استفاده از خون انسان است.<BR><img style="WIDTH: 257px; HEIGHT: 247px" height=227 alt="" src="http://www.tejaratbank.ir/portal/DesktopModules/Contents/assets/basij/p-image005.jpg" width=227 align=left border=0 onload="ResetWH(this,470);"><BR>ـ خونهاى كشيش را چه كرديد؟<BR><BR>ـ در شيشه كرده به خاخام موسى ابوالعافيه داديم.<BR><BR>ـ شيشه سفيد بود يا سياه؟<BR><BR>ـ سفيد بود.<BR><BR>ـ چه كسى شيشه را به خاخام تسليم كرد؟<BR><BR>ـ خاخام موسى سلونكى.<BR><BR>ـ در مراسم مذهبى شما، درچه چيزى از خون استفاده مىشود؟<BR><BR>ـ در (خمير نان عيد).<BR><BR>ـ آيا همه يهود بايد از اين نان استفاده كنند؟<BR><BR>ـ نه، ولى چنين نانى حتما بايد نزد خاخام بزرگ موجود باشد(2).<BR><BR>باز در همين كتاب مىنويسد:(3) در سال1823 روز عيد فصح در شهر Valisob واقع در شوروى سابق كودك دوسالهاى ناپديد گشت و پس از يك هفته جستجو جسد بيجان او را در يكى از لجنزارهاى خارج شهر پيدا نمودند و با آن كه آثار فرو بردن ميخ و سوزن، بر آن نمايان بود، ولى قطرهاى خون بر لباسهايش وجود نداشت و چنانچه بعدا معلوم شد، جسد را بعد از قتل شسته بودند. <BR><BR>خانمى كه تازه يهودى شده و در اين قصّه متّهم بود در اعترافات خود چنين گفته:<BR><BR>ما از طرف يهود مأمور شديم كه اين كودك مسيحى را ربوده و در ساعت معينى در منزل يكى از آنها حاضر كنيم.<BR><BR>هنگامى كه ما با اين كودك وارد منزل شديم ديديم همه دور ميزى نشسته و منتظر ما هستند.<BR><BR>طفل را روى ميز گذاشته و با قدرى شكلات و بيسكويت و شيرينى سر او را گرم كرده، كودك بيچاره همين كه مشغول خوردن شد يكى از آنها ميخ تيز و درازى را در رانش فرو برد.<BR><BR>صداى دلخراش كودك بلند شد هراسان به يكى از آنها پناه برد، او هم نامردى نكرد و با سوزن درازى كه در دست داشت كمرش را مجروح كرد، طفل باز فريادى زد و به سوّمى پناه برد او هم سينهاش را سوراخ نمود و خلاصه آن قدر ميخ و سوزن به تنش فرو كردند كه همانجا جان سپرد.<BR><BR>سپس خونهايش را در شيشه كرده و به خاخام بزرگ تسليم كردند.<BR><BR>در كتاب (من اثر النكبة تأليف نمرالخطيب) مىنويسد:(4) در يكى از روزهاى گرم تابستان، يهود به يكى از خانههاى مسلمانان فلسطينى حمله كرده دختر بزرگ آن خانواده چنين مىگويد: وقتى سربازان يهودى وارد منزل ما شدند چنان وحشت زده شده بودم كه مىخواستم هلاك شوم، خواهر كوچكم به گوشهاى فرار كرد، پدر و مادرم فرياد مىزدند و كسى نبود به ما كمك كند.<BR><BR>مردان وحشى و حيوان صفت و قسىّالقلب يهود، مادرم را گرفته در موضع مخصوصش چند گلوله شليك كرده! بعدا پدرم را با لگد و مشت و ته تفنگ كشته و ما را دست و پا بسته كشان كشان از خانه بيرون آوردند.<BR><BR>او مىافزايد: من نمىدانم بر سر خواهرم چه آمد، من را با يك عدّه مردان خشن يهودى به پشت كاميون سوار كرده و به جانب مجهولى روانه شديم.<BR><BR>در ميان راه خواستند با من عمل منافى عفت انجام دهند مقاومت كردم ولى مرا بيهوش كرده و وقتى به هوش آمدم فهميدم كه ديگر آبرويم رفته است.<BR><BR><BR><BR>مسلّما، مسلمانان مرگ را هزار مرتبه بر اين فاجعه ترجيح مىدهند... در روزى كه قشون (معاويه) به شهر (انبار) حمله كردند، زينت زنان مسلمان و ذمّى را ربودند، أميرالمؤمنين(ع) بالاى منبر رفته مىفرمايد: بخدا قسم اگر كسى در شنيدن اين فاجعه بميرد، من ملامتش نخواهم كرد.<BR><BR>من نمىدانم اگر حضرت على(ع) امروز مىبودند و از اين قصّه باخبر مىشدند چه مىگفتند و چه مىكردند.<BR><BR>يكى ديگر از فجايع و جنايات يهود كشتار بىرحمانهاى بود كه در دهكده (ديرياسين) واقع در سرزمين اسرائيل انجام شد:<BR><BR>روز9 اپريل، سال1948 م، نزديك ظهر بود سربازان يهودى به اين دهكده بىسلاح و از همهجا بىخبر حمله كردند، اهالى را از زن و مرد بزرگ و كوچك، همه و همه را صف بسته و هدف گلولههاى ننگين خود قرار دادند!<BR><BR>و پس از آن اجساد را قطعه قطعه نموده و حتّى شكم زنهاى حامله را، پاره كرده و بچّههائى كه هنوز ديده به جهان نگشوده بودند سر بريده و در ميان چاه به اصطلاح گابى انداختند.<BR><BR>هنگامى كه نماينده صليب سرخ آقاى دكتر لينر براى تحقيق رهسپار قريه شد و آن250 جسد بيجان را با آن وضع فجيع ديد، بيهوش شده و فورا قريه را ترك گفت:(5)!<BR><BR>ولى مگر اين گونه حادثهها در (دير ياسين) به پايان رسيد؟!<BR><BR>درست در همان روز پس از اتمام اين كشتار! به قريه ناصرالدين نزديك طبريا و قريه بلدالشيخ و سكرير و همچنين عليوط و شهر حيفا طبريا حمله كرده و مثل همين كشتار بىرحمانه را در آن محلها تكرار كردند(6).<BR><BR><BR><BR>1 ـ سر ريچارد بورتون يهودى در كتاب خود (يهود... نور... اسلام)، 1898، صفحه81، مىنويسد: تلمود مىگويد: ما را دو مناسبت خونين است كه در آنها خداوند از ما راضى مىشود، يكى (عيد خمير ممزوج به خون) و ديگرى مراسم (ختنه كردن فرزندانمان) است!. <BR>2 ـ خطراليهودية العالمية، نقل از كتاب الكنزالمرصود فى قواعد التلمود، چاپ بغداد1899. <BR><BR>3 ـ همان مدرك، صفحه90. <BR><BR>4 ـ نقل از كتاب قصص من الحياة. <BR><BR>5 ـ اين قصّه در راديوها و جرايد و مجلات آن زمان منتشر شد. <BR><BR>6 ـ تذكرة عودة، تأليف ناصرالدين نشاشيبى، صفحه25.</FONT> <BR></P>
<br><P align=right>به نقل از سايت علمي يهودبا اندكي تصرف<BR></P></TD></TR>
<br><TR>
<br><TD style="FONT-SIZE: 10pt; COLOR: #ffffff; FONT-FAMILY: Arial" align=right width="11%" bgColor=#899bb4><A href="http://www.yahood.net/Book/baziche/11.htm"><FONT color=#000000></FONT></A></TD>
<br><TD style="FONT-SIZE: 10pt; COLOR: #ffffff; FONT-FAMILY: Arial" align=middle width="72%" bgColor=#899bb4><A href="http://www.yahood.net/Book/baziche/index.htm"><FONT color=#000000></FONT></A></TD>
<br><TD style="FONT-SIZE: 10pt; COLOR: #ffffff; FONT-FAMILY: Arial" align=left width="14%" bgColor=#899bb4><A href="http://www.yahood.net/Book/baziche/9.htm"><FONT color=#000000></FONT></A></TD></TR></TBODY></TABLE><!-- Begin WebGozar.com Counter code -->
<br><SCRIPT language=javascript src="http://WebGozar.com/c.aspx?id=1109633&t=counter"></SCRIPT>
<br><!-- End WebGozar.com Counter code --></div>كوهسار