بسم رب الحسین
چند وقتی بود می خواستم که بنویسم اما مرتب با خودم کلنجار میرفتم.
دیروز تو حیات دانشگاه قدم میزدم و فکر می کردم ان هم بعد چه امتحان سختی (امارو احتمال) بالاخره به این نتیجه رسیدم
که باید بنویسم .بنویسم قانون عشق خدا را.گویی تا ننویسم راحت نمی شوم
باور کنید الان که می خواهم بنویسم باز دستانم یاریم نمیکند شاید اصلا نباید بنویسم. نمی دانم .
متنی را از لا بلای دفترم انتخاب کردم تاریخ ان مربوط به 12/9/ 1385است این متن کمی شبیه ان مطلبی بود که
می خواستم بنویسم.این هم متن:
(((همه ترسم همه ترسم این است که نکند کاری که انجام داده ومی دهیم از اخلاص بر خوردار نباشد یا گرفتار ریا شویم
یا عجب و غرور . چه قدر کار سخت می شود و چه میکشم در این سختی.
و نباید قانون عشق خدا را نقض کنیم در معاشقه امان با معشوق بی همتا نباید خیانت کنیم که خودش خوب می داند
چه جفایی در حق خویش روا می داریم خوب میداند در نیازمان به عاشق بودنمان قصور داریم خوب می داند.
چه قدر سعی دارد بفهماند به تو به تو ای دل سنگ که باید دوست داشته باشی که اگر دوست نداشته باشی خواهی مرد
فنا می شوی از دست می روی ودر برابر این دلسوزیش محبتش دل نگرانیش برا ی موجودات نا مردی چو ما هدیه ای به
سویش بفرستیم هدیه ای که او حتی نیاز به ان ندارد وشانش اجل از ان است ورویش بنویسیم تقدیم به فلانی
تقدیم به کسی که احساس می کنم از بهترین های جهان هم بر تر است (نعوذ بالله)
وواقعا که ریا تفسیری جز این ندارد .
کاش ادم شویم نه کاش عاشق شویم که برتراز عشق حتی همه وجود ادمی است
عشق باقی است و این بدن است که در پای عشق می میرد و چون مرد فانی باقی میشود جسم ما مرکبی است برای
عشق وچه چیزی عاشقانه تر از عشق و بزرگتر از ان ؟
هرگز نمیرد ان که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما