سلام
به لطف خدا بعد از مدتی وقفه دوباره اومدم این بار به مناسبت روز قدس مطالبی رو از جنایات یهود آماده کردم اگر خدا بخواهد در قسمت های بعدی به معرفی این قوم جایگاه آنها در دنیای کنونی و ارتباطشان با مباحث مهدویت می پردازم
بسمه تعالی
یهود مادامى که خود را ملّت برگزیده خداوند و بقیّه را حیوانات انسان نما مىدانند، از ارتکاب هیچ جرم و جنایتى مضایقه نکرده، به هر عمل ناشایست و خطرناکى دست مىزنند بنا بر این نباید تعجب کنیم وقتى بشنویم که یهود داراى دو عید مقدّس است که این عیدها بدون تناول خون تمام نمىشود:
اول ـ عید یوریم در مارس Purim
دوم ـ عید فصح در آپریل(1)Passover هر ساله افراد زیادى قربانى این دو عید (مقدّس) مىشوند براى نمونه به این رویداد توجّه فرمائید:
بطورى که همه روزنامهها نوشتند: روز چهار شنبه سال1840م، کشیش ایتالیائى آقاى اپ، فرانسوا، انطون توما به اتفاق خدمتکار خود ابراهیم از خانه بیرون آمده و ناپدید مىشوند.
پس از تحقیق و جستجوى بسیارى که از طرف ملّت و دولت شروع شد معلوم مىشود که کشیش بیچاره بدست یهود به قتل رسیده است.
سلیمان سرتراش که یکى از متّهمین بود، در اعترافات خویش چنین اظهار داشت: نیم ساعت از مغرب گذشته بود که خدمتکار داود هرارى وارد شده و درخواست کرد که فورا خود را به خانه داود برسانم، من هم فورا خود را به منزل او رساندم، در آنجا هارون هرارى، اسحاق هرارى، یوسف هرارى، یوسف لینیوده، خاخام موسى ابوالعافیه، خاخام موسى بخوریودامسلونکى و داود هرارى (صاحب خانه) را دیدم که جمع بودند من به مجرد آن که وارد منزل شدم و کشیش (توما) را دست و پا بسته دیدم، فهمیدم براى چه مرا احضار کردند.
خلاصه، پس از آن که من وارد شدم، درهاى منزل بسته و طشت بزرگى حاضر نمودند و از من خواهش کردند که او را بکشم، ولى من امتناع کردم.
داود گفت: پس تو و بقیّه، سرش را بر طشت نگه دارید، تا ما کارش را یکسره کنیم.
در این وقت کشیش را پیش آورده، محکم بر زمینش زده و بىآنکه قطرهاى از خونش بر زمین بچکد سرش را از بدن جدا کردند.
بعدا جسد بىجان او را به انبار برده و با هیزم آتش زدیم.
سپس جسد او را قطعه قطعه کردیم و در کیسههاى بزرگى جاى داده و در صرّافى واقع در اوّل خیابان یهود دفن نمودیم.
مأموریتمان که تمام شد، به ابراهیم خادم کشیش وعده دادند که اگر این سرّ را براى کسى فاش نکند، او را از مال خود داماد خواهند کرد.
بازپرس سؤال کرد:
ـ استخوانهایش را چه کردید؟
ـ با دسته هاونگ! خورد کردیم!
ـ سرش را چه کردید؟
ـ با دسته هاونگ! خورد کردیم!
ـ رودههایش را چه کردید؟
ـ آنها را قطعه، قطعه کرده و در یکى از صرّافیهاى نزدیک دفن نمودیم!
آنگاه بازپرس رو به اسحاق هرارى کرده و سؤال نمود:
ـ آیا به اعترافات (سلیمان) اعتراض دارید؟
ـ آنچه (سلیمان) مىگوید صحیح است، ولى شما نمىتوانید این عمل را جرم حساب کنید، زیرا یکى از مراسم مذهبى ما در این عید استفاده از خون انسان است.
ـ خونهاى کشیش را چه کردید؟
ـ در شیشه کرده به خاخام موسى ابوالعافیه دادیم.
ـ شیشه سفید بود یا سیاه؟
ـ سفید بود.
ـ چه کسى شیشه را به خاخام تسلیم کرد؟
ـ خاخام موسى سلونکى.
ـ در مراسم مذهبى شما، درچه چیزى از خون استفاده مىشود؟
ـ در (خمیر نان عید).
ـ آیا همه یهود باید از این نان استفاده کنند؟
ـ نه، ولى چنین نانى حتما باید نزد خاخام بزرگ موجود باشد(2).
باز در همین کتاب مىنویسد:(3) در سال1823 روز عید فصح در شهر Valisob واقع در شوروى سابق کودک دوسالهاى ناپدید گشت و پس از یک هفته جستجو جسد بیجان او را در یکى از لجنزارهاى خارج شهر پیدا نمودند و با آن که آثار فرو بردن میخ و سوزن، بر آن نمایان بود، ولى قطرهاى خون بر لباسهایش وجود نداشت و چنانچه بعدا معلوم شد، جسد را بعد از قتل شسته بودند.
خانمى که تازه یهودى شده و در این قصّه متّهم بود در اعترافات خود چنین گفته:
ما از طرف یهود مأمور شدیم که این کودک مسیحى را ربوده و در ساعت معینى در منزل یکى از آنها حاضر کنیم.
هنگامى که ما با این کودک وارد منزل شدیم دیدیم همه دور میزى نشسته و منتظر ما هستند.
طفل را روى میز گذاشته و با قدرى شکلات و بیسکویت و شیرینى سر او را گرم کرده، کودک بیچاره همین که مشغول خوردن شد یکى از آنها میخ تیز و درازى را در رانش فرو برد.
صداى دلخراش کودک بلند شد هراسان به یکى از آنها پناه برد، او هم نامردى نکرد و با سوزن درازى که در دست داشت کمرش را مجروح کرد، طفل باز فریادى زد و به سوّمى پناه برد او هم سینهاش را سوراخ نمود و خلاصه آن قدر میخ و سوزن به تنش فرو کردند که همانجا جان سپرد.
سپس خونهایش را در شیشه کرده و به خاخام بزرگ تسلیم کردند.
در کتاب (من اثر النکبة تألیف نمرالخطیب) مىنویسد:(4) در یکى از روزهاى گرم تابستان، یهود به یکى از خانههاى مسلمانان فلسطینى حمله کرده دختر بزرگ آن خانواده چنین مىگوید: وقتى سربازان یهودى وارد منزل ما شدند چنان وحشت زده شده بودم که مىخواستم هلاک شوم، خواهر کوچکم به گوشهاى فرار کرد، پدر و مادرم فریاد مىزدند و کسى نبود به ما کمک کند.
مردان وحشى و حیوان صفت و قسىّالقلب یهود، مادرم را گرفته در موضع مخصوصش چند گلوله شلیک کرده! بعدا پدرم را با لگد و مشت و ته تفنگ کشته و ما را دست و پا بسته کشان کشان از خانه بیرون آوردند.
او مىافزاید: من نمىدانم بر سر خواهرم چه آمد، من را با یک عدّه مردان خشن یهودى به پشت کامیون سوار کرده و به جانب مجهولى روانه شدیم.
در میان راه خواستند با من عمل منافى عفت انجام دهند مقاومت کردم ولى مرا بیهوش کرده و وقتى به هوش آمدم فهمیدم که دیگر آبرویم رفته است.
مسلّما، مسلمانان مرگ را هزار مرتبه بر این فاجعه ترجیح مىدهند... در روزى که قشون (معاویه) به شهر (انبار) حمله کردند، زینت زنان مسلمان و ذمّى را ربودند، أمیرالمؤمنین(ع) بالاى منبر رفته مىفرماید: بخدا قسم اگر کسى در شنیدن این فاجعه بمیرد، من ملامتش نخواهم کرد.
من نمىدانم اگر حضرت على(ع) امروز مىبودند و از این قصّه باخبر مىشدند چه مىگفتند و چه مىکردند.
یکى دیگر از فجایع و جنایات یهود کشتار بىرحمانهاى بود که در دهکده (دیریاسین) واقع در سرزمین اسرائیل انجام شد:
روز9 اپریل، سال1948 م، نزدیک ظهر بود سربازان یهودى به این دهکده بىسلاح و از همهجا بىخبر حمله کردند، اهالى را از زن و مرد بزرگ و کوچک، همه و همه را صف بسته و هدف گلولههاى ننگین خود قرار دادند!
و پس از آن اجساد را قطعه قطعه نموده و حتّى شکم زنهاى حامله را، پاره کرده و بچّههائى که هنوز دیده به جهان نگشوده بودند سر بریده و در میان چاه به اصطلاح گابى انداختند.
هنگامى که نماینده صلیب سرخ آقاى دکتر لینر براى تحقیق رهسپار قریه شد و آن250 جسد بیجان را با آن وضع فجیع دید، بیهوش شده و فورا قریه را ترک گفت:(5)!
ولى مگر این گونه حادثهها در (دیر یاسین) به پایان رسید؟!
درست در همان روز پس از اتمام این کشتار! به قریه ناصرالدین نزدیک طبریا و قریه بلدالشیخ و سکریر و همچنین علیوط و شهر حیفا طبریا حمله کرده و مثل همین کشتار بىرحمانه را در آن محلها تکرار کردند(6).
1 ـ سر ریچارد بورتون یهودى در کتاب خود (یهود... نور... اسلام)، 1898، صفحه81، مىنویسد: تلمود مىگوید: ما را دو مناسبت خونین است که در آنها خداوند از ما راضى مىشود، یکى (عید خمیر ممزوج به خون) و دیگرى مراسم (ختنه کردن فرزندانمان) است!. 2 ـ خطرالیهودیة العالمیة، نقل از کتاب الکنزالمرصود فى قواعد التلمود، چاپ بغداد1899.
3 ـ همان مدرک، صفحه90.
4 ـ نقل از کتاب قصص من الحیاة.
5 ـ این قصّه در رادیوها و جراید و مجلات آن زمان منتشر شد.
6 ـ تذکرة عودة، تألیف ناصرالدین نشاشیبى، صفحه25.
به نقل از سایت علمی یهودبا اندکی تصرف
|